متينمتين، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

متين كوچولو

وقتي شصت پاتو مي‌خوري

1390/4/4 14:15
نویسنده : مامان متين
526 بازدید
اشتراک گذاری

مامان فدای چشمات بشه الهیییییییییییییییییییییییییییییی سلام قندک من عسل من دورت بگردم .....بعدا وبلاگت رو می‌خونی نگی مامان چقدر منو لوس میکنه .چی کار کنم که عاشقتم. تمام وجودم متعلق به توئه

امروز صبح که می‌دادمت به مامانی خواب بودی ، اما دلم نیومد بدون خداحافظی ازت جدا شم یه بوس گنده ازت گرفتم و نازت کردم. عشق عزیزم این 2 روز تعطیلی خیلی بهمون خوش گذشت. طبق معمول روزهای تعطیل کلی با هم بازی کردیم...مهمونی رفتیم و پارک و ددددددد مامانی تازه خوب شده .البته خودتم تازه بهتر شدی تب داشتی.

 هفته پیش 21 ام بابا از مکه برگشت .من و شما و مامانی و بابایی رفتیم فرودگاه پیشواز. شما هم تو فرودگاه هام هامت رو خوردی و تو بغل بابایی خوابیدی ، بعد اونم تا ظهر مهمون داشتیم وساعت 2 بعد از رفتن مهمونا رفتیم شمال تا شام که کلی مهمون داشتیم.

شما توی مسیر خوابت نمی برد و مدام اینور و اون ور رو نگاه میکردی. توی تونل که وانمود می کردی می ترسی اما به من ریز ریزکی می‌خندیدی.( الهی قربون خنده هات برم من) کلی خوابالو بودیم سه تایی . بین مسیر پیاده شدیم و دست و صورتمون رو شستیم و به راهمون ادامه دادیم.

هنوز یه مسافرت توپ نرفتیم سه تایی . بابا قول داده ما رو حتما ببره مسافرت ( البته اگه شما اذیت نشی ) متین گلم شما کم خوابیت رو از ساعت 8 شب تا ساعت 11صبح فرداش جبران کردی و من هم چون رفت و آمد زیاد بود مدام بالا سرت نشسته بودم که به کل مادر و پسر بیخیال مهمونی شده بودیم( قابل توجه پدر)

این هفته ای هم خاله ها اومده بودن دیدنمون کلی مهمونی بازی کردیم. روز پدر هم یه دسته گل کوچولوی گل رز و مریم گرفتی دستت و با یه کادوی خوب رفتی دیدن بابایی ( کلی با مزه شده بودی). اما امسال بابایی بابات از پیش ما رفت که همون هفته پیش رفتیم سر مزارش پنج شنبه و جمعه هم براش شیرینی پخش کردیم(الهی خدابیامرزدشون)

باباییت هم کلی برات سوغاتی آورده... یه هلی‌کوپتر قشنگ که خودش روشنش کرد و چون خیلی وارد بود زد زمین شکوندش( طفلی متین)

خوب حالا برات تعریف کنم چه چیزایی یاد گرفتی:

 1. سر سری کردنت دو مدله شده. یه مدل خوب ساده است و یه مدل سرت رو با بدنت عقب جلو می‌بری

2. وقتی دست میزنیم برات یا موسیقی می‌شنوی پاهات رو با ریتم می کوبی زمین یا دستت رو دور محور مچت می‌چرخونی

 3. پنج شنبه شب دست منو گرفتی گذاشتی رو لبات و صدا درآوردی...منظورت این بود تو بگی آآآآآآآآآآآآ و من دستم رو مدام تکون بدم تا آ - آ- آ بگی. تا اون جایی که یادم میاد چند روز قبل اون، دو بار این کار رو برات انجام دادم و شما بعد چند روز یادت افتاده این بازی رو انجام بدی.

 4. هنوز سینه خیز نمی ری و نمی شینی تنهایی. ( این جزو یاد نگرفته‌هاته)

5. توی خونه توریت(پشه بند) کلی بازی بازی می ‌کنی . قل می‌خوری میری داخلش و دوباره قل می‌خوری میای بیرون.

 6. با سقف دهنت یه صدای تق تق درمیاری و انواع پف پفی میکنی.

 7. وقتی دست بندت رو می‌اندازم باهاش بازی می‌کنی و می‌خوای ادامه زنجیرش رو بخوری.

 8. حرف زدنت هم همون صداهای نامفهوم مثل داد زدنه

9. تو اوج گریه یه ماما می‌گی یا ما ما ما ما ( چه کیفی داره)

 ١٠. جذاب ترین کاری که می‌کنی خوردن شصت پاته که خیلی بامزه میش

 ١١. وقتی شصت پاتو می مالم به مماغت خیلی می‌خندی

 ١٢. تو خوابیدن که بی‌همتایی. هر لحظه یه مدل می‌خوابی

خیلی بیشتر از قبل قلقلکی شدی گلم به خوردنی هات هم ماست و زرده تخم مرغ اضافه شده که من هنوز از ترس حساسیت بهت زرده تخم مرغ سفت شده ندادم. پوره هویج رو بیشتر از پوره سیب زمینی دوست داری

بزار برات رتبه بندی کنم شدت علاقه‌ات به خوردنی هاتو: سرلاک برنج، فرنی، بیسکوییت شیر، سرلاک گندم ، سوپ، پوره هویج، پوره سیب زمینی و در نهایت ماست آب رو هم خیلی دوست داری و با فنجون می‌خوری نه با قاشق . برات هیجان داره آخرشم که سیر می شی توش فوت میکنی و بازی بازی

هر روز بیشتر از روز قبل به اسباب بازی علاقمند میشی، الان عاشق دو تا ببری پلاستیکی و پارچه‌ایت هستی

خدارو شکر که بزرگ شدنت رو می‌بینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی سید پارسا
27 مرداد 90 12:26
ماشالله به این نی نی و ماشالله به این مامان که لحظه لحظه پسرش رو میبینه و مینویسه